اعتراف يك سرباز:" شوانه " را وحشيانه کشتند
يکي از سربازاني که در زمان شکنجه دادن شوانه شاهد جنايت بوده است، بدون آنکه بخواهد نامش فاش شود، چگونگي آن را شرح داد
آن سرباز گفت: " در زماني که شوانه را به پاسگاه آوردند، من در آنجا بودم. در واقع زماني که درگيري روي داده بود، من آنجا نبودم و در پاسگاه بودم. وقتي او را ديدم، متحير شدم. تمام تنش زخم بود. دهها پاسدار و مزدور محلي – جاش – او را کتک ميزدند. آدم ميترسيد که به صورت و بدن خون آلودش نگاه کند. پيراهنش را درآورده بودند و بدنش کاملا خوني بود
اين سرباز که " آذري " است گفت: " پشت وي را داغ ميکردند و سپس آب داغ بر پيکرش ميريختند و بعد اتو بر بدنش ميکشيدند. مشخص بود که نميخواهند به آساني او را بکشند، مرگي پر آزار و شکنجه بود
شوانه قدرتمند بود. در تمام اين مدت دستش را مشت کرده بود ولي نميتوانست حرف بزند. آب داغ بر سرش ميريختند و گردنش را هم با چيزي مانند طناب بريده بودند. فکر ميکنم طناب را دور گردن او بسته و او را با ماشين بر زمين کشيده بودند. ولي من در شگفت بودم که چرا هنوز زنده بود، بسيار جان سخت بود. مطمئن هستم که او را روي زمين کشانيده بودند، چرا که در لابلاي زخمهاي پشتش دانههاي ريز شن ديده ميشد. او مردي افسانهاي بود، من نميخواهم قهرمان سازي کنم ولي " ميل گيبسون " هنرپيشهي فيلم " شجاع قلب " را به يادم ميآورد. باور کنيد اين را با چشمان خود ديدم
وي همچنان زنده بود و نفس ميکشيد. با لگد به خايههايش ميزدند و با چاقو شکمش را دريدند. اينکه ميگويند پزشک قانوني شکم او را شکافته کاملا دروغ است. من با چشمان خودم ديدم. آنها سينهاش را هم شکافتند. همهي اين کارها را در حالي انجام دادند که هنوز شوانه زنده بود. سپس در جاي گلولههايش سيگار خاموش ميکردند. ( اين گفته از سوي کساني که پيکر شوانه را در مراسم خاکسپاري شستهاند، تاييد شده است و آنان هم گفتهاند که ته سيگارهاي زيادي را از از جاي گلولهها و زخمهاي او درآوردهاند )
جاشها او را شکنجه ميدادند، مخصوصا فردي به نام " عزيز کانبي " و رئيس بخش اطلاعات ادارهي آگاهي " سرهنگ عقابي " و کسي هم با نام " علي خطر " که هماکنون او را به شهر " خوي " فرستادهاند. اينها قاتلان اصلي " شوانه " اند
من همچون يک انسان آرزوي مرگ ميکردم. نخست براي شوانه و سپس براي خودم. ميخواستم شوانه زود بميرد و از شکنجه و آزار خلاص شود. او را نميشناختم ولي يک انسان بود که وحشيانه شکنجه ميشد. جهنم هم اينچنين نيست. .... ميخواستم بميرم، چرا که احساس پستي و خواري ميکردم. من آدم پستي هستم چون سرباز اين رژيمام و زير دست اين قاتلان وحشي هستم
اين سرباز در مورد کساني هم که دستگير ميشدند نيز ميگويد
" خوشبختانه مرا براي سرکوب مردم به خيابان نبردند. من در پاسگاه ماندم. ولي ميديدم آنهايي را که ميآوردند به سختي شکنجه ميکردند. آنان را روي زمين ميکشاندند و با پوتين به پشت و شکم آنها لگد ميزدند و فحش ناموسي به آنها ميدادند
آنان به کرد و کردستان فحش ميدادند و به پدر و مادر و خواهرانشان فحش ميدادند. من از ايراني بودن خود شرمنده شدهام و از اينکه سرباز اين رژيم هستم. من هم خائنام و بايد مجازات شوم
در پاسخ به سئوالي که آيا حملههاي پژاک عليه ايران در اين روزها را پاسخ مناسبي ميداند، گفت: " حکومت ايران خيلي از پژاک ميترسد. حکومت ميکوشد تا ميان پژاک و احزاب ديگر اختلاف بياندازد و سود ببرد. بسياري اوقات به ما ميگفتند نيروهاي پژاک در اطراف مهاباد هستند و ما را آگاه ميکردند. قبلا من اين نام را نشنيده بودم. ولي وقتي از حملات آنها به پاسگاههاي سردشت و پيرانشهر و مريوان و بانه آگاه شديم، فهميديم که آنها جدي هستند. من هرگز طرفدار جنگ نيستم. اگر با زور هم مرا به جنگ ببرند، ممکن است نتوانم گلولهاي شليک کنم، ولي آنچه که بر سر ملت کرد و ملتهاي ديگر ايران ميآورند، پاسخي از اين قويتر را لازم دارد
اين سرباز در آخر اضافه ميکند: ممکن است من هم بزودي از اين نظام ستمگر فرار کنم. مگر گرفتن کارت پايان خدمت يا معافيت شايستهي اينهمه نوکري و پستي است ؟! بويژه اينکه وحشيترين سربازان در اين مدت با من در پاسگاه هستند. سربازاني که به خون و ناموس کرد تشنهاند
اين سرباز گفت: اگر زماني مناسب فرا رسد، ميتوانم نام خود را اعلام کنم و در هر دادگاهي عادلي عليه اين جنايت، شهادت دهم. ولي الان نميتوانم، چرا که به سرنوشت شوانه گرفتارم ميکنند. من آنها را ميشناسم، يک مشت قاتل و جنايتکار که بر مردم حکومت ميکنند
اتحاديه جوانان كردستان شرقي – 5/5/84
آن سرباز گفت: " در زماني که شوانه را به پاسگاه آوردند، من در آنجا بودم. در واقع زماني که درگيري روي داده بود، من آنجا نبودم و در پاسگاه بودم. وقتي او را ديدم، متحير شدم. تمام تنش زخم بود. دهها پاسدار و مزدور محلي – جاش – او را کتک ميزدند. آدم ميترسيد که به صورت و بدن خون آلودش نگاه کند. پيراهنش را درآورده بودند و بدنش کاملا خوني بود
اين سرباز که " آذري " است گفت: " پشت وي را داغ ميکردند و سپس آب داغ بر پيکرش ميريختند و بعد اتو بر بدنش ميکشيدند. مشخص بود که نميخواهند به آساني او را بکشند، مرگي پر آزار و شکنجه بود
شوانه قدرتمند بود. در تمام اين مدت دستش را مشت کرده بود ولي نميتوانست حرف بزند. آب داغ بر سرش ميريختند و گردنش را هم با چيزي مانند طناب بريده بودند. فکر ميکنم طناب را دور گردن او بسته و او را با ماشين بر زمين کشيده بودند. ولي من در شگفت بودم که چرا هنوز زنده بود، بسيار جان سخت بود. مطمئن هستم که او را روي زمين کشانيده بودند، چرا که در لابلاي زخمهاي پشتش دانههاي ريز شن ديده ميشد. او مردي افسانهاي بود، من نميخواهم قهرمان سازي کنم ولي " ميل گيبسون " هنرپيشهي فيلم " شجاع قلب " را به يادم ميآورد. باور کنيد اين را با چشمان خود ديدم
وي همچنان زنده بود و نفس ميکشيد. با لگد به خايههايش ميزدند و با چاقو شکمش را دريدند. اينکه ميگويند پزشک قانوني شکم او را شکافته کاملا دروغ است. من با چشمان خودم ديدم. آنها سينهاش را هم شکافتند. همهي اين کارها را در حالي انجام دادند که هنوز شوانه زنده بود. سپس در جاي گلولههايش سيگار خاموش ميکردند. ( اين گفته از سوي کساني که پيکر شوانه را در مراسم خاکسپاري شستهاند، تاييد شده است و آنان هم گفتهاند که ته سيگارهاي زيادي را از از جاي گلولهها و زخمهاي او درآوردهاند )
جاشها او را شکنجه ميدادند، مخصوصا فردي به نام " عزيز کانبي " و رئيس بخش اطلاعات ادارهي آگاهي " سرهنگ عقابي " و کسي هم با نام " علي خطر " که هماکنون او را به شهر " خوي " فرستادهاند. اينها قاتلان اصلي " شوانه " اند
من همچون يک انسان آرزوي مرگ ميکردم. نخست براي شوانه و سپس براي خودم. ميخواستم شوانه زود بميرد و از شکنجه و آزار خلاص شود. او را نميشناختم ولي يک انسان بود که وحشيانه شکنجه ميشد. جهنم هم اينچنين نيست. .... ميخواستم بميرم، چرا که احساس پستي و خواري ميکردم. من آدم پستي هستم چون سرباز اين رژيمام و زير دست اين قاتلان وحشي هستم
اين سرباز در مورد کساني هم که دستگير ميشدند نيز ميگويد
" خوشبختانه مرا براي سرکوب مردم به خيابان نبردند. من در پاسگاه ماندم. ولي ميديدم آنهايي را که ميآوردند به سختي شکنجه ميکردند. آنان را روي زمين ميکشاندند و با پوتين به پشت و شکم آنها لگد ميزدند و فحش ناموسي به آنها ميدادند
آنان به کرد و کردستان فحش ميدادند و به پدر و مادر و خواهرانشان فحش ميدادند. من از ايراني بودن خود شرمنده شدهام و از اينکه سرباز اين رژيم هستم. من هم خائنام و بايد مجازات شوم
در پاسخ به سئوالي که آيا حملههاي پژاک عليه ايران در اين روزها را پاسخ مناسبي ميداند، گفت: " حکومت ايران خيلي از پژاک ميترسد. حکومت ميکوشد تا ميان پژاک و احزاب ديگر اختلاف بياندازد و سود ببرد. بسياري اوقات به ما ميگفتند نيروهاي پژاک در اطراف مهاباد هستند و ما را آگاه ميکردند. قبلا من اين نام را نشنيده بودم. ولي وقتي از حملات آنها به پاسگاههاي سردشت و پيرانشهر و مريوان و بانه آگاه شديم، فهميديم که آنها جدي هستند. من هرگز طرفدار جنگ نيستم. اگر با زور هم مرا به جنگ ببرند، ممکن است نتوانم گلولهاي شليک کنم، ولي آنچه که بر سر ملت کرد و ملتهاي ديگر ايران ميآورند، پاسخي از اين قويتر را لازم دارد
اين سرباز در آخر اضافه ميکند: ممکن است من هم بزودي از اين نظام ستمگر فرار کنم. مگر گرفتن کارت پايان خدمت يا معافيت شايستهي اينهمه نوکري و پستي است ؟! بويژه اينکه وحشيترين سربازان در اين مدت با من در پاسگاه هستند. سربازاني که به خون و ناموس کرد تشنهاند
اين سرباز گفت: اگر زماني مناسب فرا رسد، ميتوانم نام خود را اعلام کنم و در هر دادگاهي عادلي عليه اين جنايت، شهادت دهم. ولي الان نميتوانم، چرا که به سرنوشت شوانه گرفتارم ميکنند. من آنها را ميشناسم، يک مشت قاتل و جنايتکار که بر مردم حکومت ميکنند
اتحاديه جوانان كردستان شرقي – 5/5/84
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home